jump to navigation

یک انشاء سپتامبر 12, 2008

Posted by aMiN in جالب و بکر.
Tags: , , , , ,
trackback

اين هم يك انشاء از يك دختر كوچولو 10 ساله

از زبان معلم اين دانش آموز: مسلما اين موضوع انشاء براي هزارمين بار تکرار شده ، فقط براي اينکه تغييري ايجاد بشود موضوع را اين جوري پاي تخته نوشتم » مي خواهيد در آينده چه کاره بشويد . الگوي شما چه کسي است ؟

» و برايشان توضيح دادم الگو يعني اينکه چه کسي باعث شده شما تصميم بگيريد اين شغل را انتخاب کنيد . انشاء ها هم تقريبا همان هايي هستند که هزار ها بار تکرار شده اند ، با اين تفاوت که چند تا شغل جديد به آن ها اضافه شده كه بطور مثال ميتوان اين رشته ها را نامبرد:
از زبان يك دانش آموز: من گفتم دوست دارم كه مهندس هوا و فضا شوم ولي پدرم مي گويد الان ام وي ام ( منظور همان MBA است ) كه بهترين رشته ي دنيا است و خيلي پول دارد.

از زبان ديگر دانش آموز ميشنويم : دوست دارم مهندسي اتم بخوانم ولي پدرم دوست ندارد مي گويد اگر آشپزي بخوانم بيشتر به دردم مي خورد و …
ولي اعتراف مي کنم از همه تکان دهنده تر اين يکي است » مي خواهم فاحشه بشوم « شايد اولين باراست که يک دختر بچه ده ساله چنين شغلي را انتخاب کرده .

» خوب نمي دانم که فاحشه ها چه کار مي کنند … ( معلومه که نمي داني ) ولي به نظرم شغل خوبي است . خانم همسايه ما فاحشه است .اين را مامان گفت . تا پارسال دلم مي خواست مثل مادرم پرستار بشوم . پدرم هميشه مخالف است . حتي مامان هم ديگر کار نمي کند .من هم پشيمان شدم . شايد اگر مامان هم مثل خانم همسايه بشود بهتر باشد او هميشه مرتب است . ناخن هايش لاک دارند و هميشه لباس هاي قشنگ مي پوشد . ولي مامان هميشه معمولي است . مامان خانم همسايه را دوست ندارد . بابا هم پيش مامان مي گويد خانم خوبي نيست . ولي يک بار که از مدرسه بر مي گشتم بابا از خانه آن خانم بيرون آمد . گفت ازش سوال کاري داشته . باباي من ساختمان مي سازد . مهندس است . ازش پرسيدم يعني فاحشه ها هم کارشان شبيه مهندس هاي ساختمان است ؟ خانم همسايه هنوز دم در بود . فقط کله اش را مي ديدم . بابا يکي زد در گوشم ولي جوابم را نداد . من که نفهميدم چرا کتکم زد . بعد من را فرستاد تو و در را بست .

… من براي اين دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر مي کنم آدم هاي مهمي هستند . مامان هميشه مي گويد که مردها به زن ها احترام نمي گذراند .ولي مرد ها هميشه به خانم همسايه احترام مي گذارند مثلا همين باباي من . زن ها هم هميشه با تعجب نگاهش مي کنند ، شايد حسودي شان مي شود چون مامانم مي گويد زنها خيلي به هم حسودي مي کنند . خانم همسايه خيلي آدم مهمي است . آدم هاي زيادي به خانه اش مي آيند . همه شان مرد هستند.

براي من خيلي عجيب است که يک زن رئيس اين همه مرد باشد . بعضي هايشان چند بار مي آيند . بعضي وقت ها هم اين قدر سرش شلوغ است که جلسه هايش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار مي کند . همکارهايش اينقدر دوستش دارند که برايش تولد گرفتند. من پشت در بودم که يکي از آنها بهش گفت تولدت مبارک. بابا مي خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز تولد خانم همسايه است . گفت مي داند . آن روز من تصميم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هيچ وقت يادش نمي ماند.

تازه خانم همسايه خيلي پول در مي آورد . زود زود ماشين هايش را عوض مي کند . فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که مي آيند دنبالش . اين ور و آن ور مي برند .
من هنوز با مامان و بابا راجع به اين موضوع صحبت نکردم . اميدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند»

دیدگاه»

1. علیرضا - سپتامبر 13, 2008

این نشون میده که در سایه بعضی ها چقدر داریم پیشرفت میکنیم !

2. دل‌زده - سپتامبر 13, 2008

واقعا زیبا بود. این انشا باید در سردر ینروی انتظامی نصب شود!

3. bihamta - سپتامبر 13, 2008

واقعا جالبه ولی بچه چه توجه عمیقی داشته!
خواندنی بود و واقعیت جامعه هست…

4. امین - سپتامبر 13, 2008

این واقعی بود؟

5. AmirH.Me - سپتامبر 13, 2008

تکان دهنده بود…چقدر حرف داشت تو این انشا کودکانه…

6. مهرام - سپتامبر 14, 2008

سلام امین جان:
این مطلب خیلی تکان دهنده هست و طی 2 روز گذشته بارها از طریق فیدهای به اشتراک گذاشته شده دوستان آن را خوانده یا دیده ام. ولی تا این لحظه دقت نکرده بودم به نویسنده آن.
گفتم بیام سلام و خسته نباشی عرض کنم…

7. کنجکاو - سپتامبر 14, 2008

جالب بود. البته جالب از نوع غم انگیزش!
این اصلاْ به تریپش نمی خوره بچه آمریکایی باشه! بیشتر شبیه به اروپایی ها هست! (به جز آلمانی ها!)

8. شقایق - سپتامبر 14, 2008

افسوس انسانی مرا بپذیرید

9. aminhashemi - سپتامبر 15, 2008

جدا ما داریم به کجا می رویم؟

10. topofbest - سپتامبر 15, 2008

سلام دوست قدیمی . اسم وبلاگت را میتونی تو قسمت لینک دوستان ببینی با معرفت . ما فراموشت نکردیم .
دررابطه با این مطلب هم باید بگم که : حرف راست را باید از بچه بپرسی
موفق باشی

11. مجتبی دشتی نژاد - سپتامبر 15, 2008

سلام امین جان
انشای جالبی بود :d

مرسی بابت تبریکت 🙂

12. 3dar4 - سپتامبر 15, 2008

جالب بود
اینجا آبرو سی دی تو دست بچته
چیزی که دستتو بگیره دست حسرته
اینجا دین من توجیه کثافت کاری منه
تو یه مجرمی و حکم اسارت دادی به تنت

13. امید - سپتامبر 18, 2008

با سلام و عرض خسته نباشید و ضمن قبولی طاعات وعبادات من شما را با نام dیک انشاء در سایتم http://www.myi24.com,www.bia2funny.ir لینک کردم و از شما این خواهش را دارم لطف فقط این لینک من را در سایتتون با
عنوان (( برترین وبهترین سایت ایرانیان )) و به این لینک
http://www.taklenz.com
پیوند دهید.!
ازتون خواهش میکنم ممنونتون میشم یا علی بامرام !

14. لی لی - سپتامبر 18, 2008

خیلی تکان دهنده و جالب بود. خجالتش هم برای همه جونورهایی به اسم مرد حالم از همشون به هم می خوره.اگه این موجودات مسخره نبودن این زنهای همسایه هم وجود نداشتن.

15. امير - سپتامبر 20, 2008

چه قدر خوب بود كه همه ما به جاي اينكه اول قضاوت كنيم بعد بيان كنيم اول فكر كنيم و خودمان تشخيص دهيم
منظورم چيه؟؟؟
منظورم اينه كه اين دختر 10 ساله قبل از اينكه بفهمه كه فاحشه چيه و كيه و چقدر همه حتي از كلمه اش فرار مي كنن بر اساس يافته هاي خودش تشخيص داد و گفت مي خوام فاحشه باشم … به اين مي گن استقلال راي
و به نظر من اگر تمام بچه ها و جوانان و انسان هاي ما استقلال راي داشته باشند و بتوانند بر اساس يافته هاي مغز خودشان تصميم بگيرند ما اين مشكلات را نخواهيم داشت
و از اين رو مطمئنم كه نويسنده اين انشا به دليل داشتن استقلال راي فوق العاده اش در سن 10 سالگي هيچ گاه فاحشه نخواهد شد چون او بر اساس آگاهي اش تصميم مي گيرد.

16. Sir Masih Reyhani - سپتامبر 21, 2008

دوست من سلام !
من لینکت رو از وبلاگ » محمد امیری » ورداشتم !
خوشم اومد از نوشته هات !
لینکت کردم ،
لینکم می کنی ؟!
اگه امکان داره منو با اسم ، Knot | گره لینک کن !
__
اگه خواستی بگو آدرس لینکت رو عوض کنم !
منتظرتما !
پیروز باشید !

17. این منم - سپتامبر 22, 2008

این دختر 10 ساله چقدر باهوش بوده. به اندازه ی یه آدم 30-35 ساله حالیش میشه. خیلی عجیبه, نه؟؟!!!…

18. alireza - سپتامبر 22, 2008

سلام به منم سر بزن خوشحال میشم http://www.3dar4.wordpress.com

19. آرمان - سپتامبر 22, 2008

جالب بود.

20. satrap - اکتبر 1, 2008

چرا آپدیت نمیکنی؟؟؟؟؟

21. سپهر - اکتبر 4, 2008

سلام . خیلی تابلو بود که این انشا از یه بچه 10 ساله نیست و نویسنده حالا هر کی که هست خواسته با این وسیله تاثیر حرفهاش رو بیشتر کنه و در ضمن یه حقایقی از جامعه رو هم مطرح کنه .

22. saeed - اکتبر 6, 2008

با سلام و عرض احترام خدمت مدیریت سایت
اینجانب سید سعید حسینی راد از وب سایت پربار شما دوست گرامی بازدید کردم .
مطالبتان را خواندم ، واقعا جذاب بودند و قابل این بودند که انسان رو به فکر ببرند بعضی هاشون .
اینجانب درخواستی از شما بزرگوار نیز داشتم .
میخواستم اگر ممکن است با همدیگر تبادل لینکی داشته باشیم .
رنک وب سایت بنده 3 می باشد و دومین های دیگرم که به وب سایتم نصب می باشد نیز دارای رتبه 1 و 2 می باشند . در کل چهار تا دارم که همشون دارای رتبه هستند و به یک وبسایت وصل هستند .
حال در صورت ممکن مرا با نام » کلیپ های موبایل » یا هر نام دیگر لینک کنید سپس افتخار بدید و نام خود را برایم بفرستید تا سریعا لینکتان کنم .
امیدوارم جسارت نشود این که اول شما لینک نمایید .
بالاخره یکی باید اول لینک کند دیگر درسته ؟
نوکرتونم و شما آقایی .
منتظرت می مونم
موفق باشید
خدانگهدار
http://www.iran-mob.ir
http://www.irancell.ws
http://www.parsi-mob.ir
http://www.parsi-mob.com

رتبه در الکسا 1000
http://www.parsi-mob.ir
رتبه در الکسا 2000 .
http://www.irancell.ws

فقط در 4 ماه
آمار بازدید روزانه هم روزی +6000می باشد .

23. عرفان - اکتبر 17, 2008

joii

24. نقاشی تامل برانگیز از یک کودک اون رو آبی « ■■سه در چهار ◄◄ - آوریل 4, 2009

[…] که با معصومیت تمام و به دور از زشتی  کل ماجرا می خواست مثل مادرش فاحشه بشه و این علاقه خودش رو در انشایی نوشته بود  امروز به نقاشی […]

25. نقاشی تامل برانگیز از یک کودک اون ور آبی « ■■سه در چهار ◄◄ - آوریل 5, 2009

[…] که با معصومیت تمام و به دور از زشتی  کل ماجرا می خواست مثل مادرش فاحشه بشه و این علاقه خودش رو در انشایی نوشته بود  امروز به نقاشی […]

26. saee :D - مِی 27, 2009

dar mored in 1ki nemishe nazar dad khodaish sakhte adam chi bege ? ? ? ?


بیان دیدگاه