jump to navigation

تماس با من

gmail.jpg

yahoomail.jpg

gmail-id.jpg

yahooid.jpg

دیدگاه»

1. موشي - مِی 3, 2008

اقا شما با من دوست ميشيد من خيلي شمارو …..

2. bihamta - مِی 7, 2008

عالیه پس حسابی راه ارتباط بازه …

3. dllmovie - مِی 25, 2008

تبادل لینک میکنی؟
رنک گوگل من 3
دانلود فیلم با لینک مستقیم
http://www.payadesign.ir

4. dllmovie - مِی 25, 2008

سلام با لین نام اد کردم شما رو
p30geek
مرسی.موفق باشی

5. Ali - مِی 27, 2008

سلام
من ادمین http://www.p30planet.com هستم . نظر شما در مورد تبادل لینک با ما چیست ؟
در صورت تمایل با من تماس بگیرید .
با تشکر

6. alma - جون 1, 2008

خوب بود

7. کانون وبلاگ نوسان شیراز - جون 3, 2008

به منظور حمایت های کانون از وبلاگ نویسان شیرازی این کانون به یاری یکی از اعضا به ساخت لینک باس مخصوص شیرازیان اقدام کرده از این پس شما میتوانید مطالب جالب خود را در این لینک باکس قرار دهید علاوه بر این ادرس وبلاگ شیرازی ها به صورت رتبه بندی از نظر باز دید کنند گان در لینک های طلایی قرار میگیرد و به وبلاگ هایی که دارای بیشترین بازدید کننده باشند لینک وب انها در لینک های ویژه به صورت داءمی قرار میگیرد
کانون به سبب حمایت از وبلاگ نویسان و وبلاگ نویسی و به سبب زودتر لود شدن وبلاگ عزیزان فقط از شما خواهشمنداست که این کد :


را در وبلاگ خودتان قرار دهید و فقط در صورتی که مایل باشید میتوانید کد لینک باکس را در وبلاگ خود قرار دهید که این کار به صورت کاملا ازادانه میباشد
توجه داشته باشید در صورت قرار دادن این کد در وبلاگ خود این موضوع را به ما اطلاع داده تا نسبت به ثبت لینک شما اقدام گردد بدیهی است کسانی که این کار را زود تر انجام بدهند در رتبه بالاتری از مکان لینک ها قرار میگیرند

8. کانون وبلاگ نوسان شیراز - جون 3, 2008
9. داریوش نامه - جون 4, 2008

سلامی دوباره
با کمال افتخار لینک شما رو به نام p30Geek در داریوش نامه گذاشتم.
ممنون و تشکر از محببتون

10. snjonline - جون 7, 2008

سلام دوست عزیز اگه پیج رنک وبلاگت بیشتر از 2 است برام پیام بفرست تا لینکت رو اضافه کنم.

11. رامین فیروز - ژوئیه 9, 2008

شاهراه واسه خودت درست کردی داداش؟!

جواب:
مرسی که سر زدید.
بله دقیقا شاهراه واسه خودم درست کردم

12. mahan - آگوست 13, 2008

سايت شما چرا عضويت ندارد.

13. snjonline - آگوست 18, 2008

کاش برخی لینکها رو میزاشتی صفحه اول وبلاگت به نظر من الان کاربران کمتری از لینکهای این صفحه بازدید میکنن تا وقتی که تو صفحه اول است. البته تعدادشون زیاده ولی تبادل لینکیا رو میتونی بزاری صفحه اول؟

14. بابک - سپتامبر 11, 2008

سلام امین جان،
لینکت رو حذف نکردم، تو صفحه «لینک‌ها» هستش
موفق باشی

15. بابک - سپتامبر 11, 2008

بابک: با همون اسم P30Geek، الان هم صدر جدوله! bweb.ir/links

16. mehrdad - سپتامبر 13, 2008

با سلام

سايت شما در لينكستان وب ما ثبت شد . لطفا جهت تكميل تبادل لينك ، آدرس ما را در لينكستان سايت خود قرار دهيد .

با تشكر

بازار خريد

http://bazarekharid.blogsky.com

17. BlackDream - سپتامبر 19, 2008

سلام میخواستم جزو لینک های دوستان شما بشم .. سایتم رو مشاهده کنید .. خوشتون آمد بگید لینکتون رو تو وبسایت بزارم .. مرسی

یا حق

18. ali - اکتبر 12, 2008

سلام
سایت خیلی خوبی دارید . می خواستم پیشنهاد بدم که با هم یک انجمن مشترک داشته باشیم. در صورت تمایل به من ایمیل بزنید.
ایمیل : ali.nasrizadeh@gmail.com
با تشکر

19. تک دیزاین - اکتبر 16, 2008

با سلام چنانچه مایل به تبادل لینک هستید لینک ما را با عنوان طراحی وب سایت
و آدرس http://www.takdesign.biz در سایتتان قرار دهید و به ما اطلاع دهید
تا لینک شما را قرار دهیم

20. شايان - نوامبر 9, 2008

با سلام وب خیلی خوبی دارید

امیدوارم که موفق باشی مطالب خیلی قشنگی تو وب خودتون گذاشتید. من هم یه وب سایت دارم .

وب سایت من آماده تبادل لینک با تمام وب سایت ها و وبلاگ ها می باشد. در صورت تمایل لینک وب سایت ما را با عنوان (آوين دات كام) با آدرس

http://www.aviiin.com

در سایت یا وبلاگ خود لینک کنید و به ما اطلاع دهید

با تقدیم احترامات شايان مديريت آوين دات كام

21. mostafa - دسامبر 5, 2008

سلام
http://www.sbobet.comسر بزنيد در صورت علاقه به من mile بزنيد

masoud - سپتامبر 4, 2009

salam .man etelaate bishtari dar morede SBOBET mikham accontesh ro chetor mishe tahayeh kard?

22. mostafa - دسامبر 5, 2008
23. mostafa - دسامبر 5, 2008

http://www.sbobet.com
با live bet
برد آسان

بهmarlik1350@yahoo.coml
mile بزنيد

infobank - ژانویه 23, 2010

آفتاب یزد:به عده ای وام های کلان از سپرده های مردم داده می شود.

بده ای 13000000000دولت به بانک مرکزی
بده ای 48000000000 دولت به بانک ها
نتیجه=تضعیف بانک ها – و بخشنامه بانک مرکزی برای حفظ سپرده ها در شعب به بهانه پول شویی.به نظر شما آیا تا پایان دولت دهم این مطالبات پرداخت خواهد شد؟ برای مدت کوتاه هم که شده حساب های خود را خالی کنید. .

24. آرش - دسامبر 7, 2008

سلام . من از دیروز با این وبلاگ خیلی قشنگ و واقعا پر محتوا آشنا شدم . و لینک شما رو توی سایت http://www.par30media.com قرار دادم . اگه ممکنه به بنده لطف کنین و لینک سایت رو توی وبلاگ دوست داشتنی تون قرار بدین

با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما دوست عزیز

آرش

25. web designer - ژانویه 10, 2009

با سلام
در صورت تمایل به تبادل لینک با سایت wsd با موضوع طراحی سایت به آدرس زیر مراجعه فرمایید
http://www.wsd.ir/seo/dir

26. حمید - مارس 24, 2009

با عرض سلام خدمت شما دوست عزیز قربان من حمید ادمین http://www.mobva.com هستم من شما را با نام غرش لینک کردم لطفا شما نیز این کار را انجام دهید سایت من را با عنوان موبوا.کام لینک کنید لطفا دست بوس شما حمید

27. جهان - جون 9, 2009

سلام.دئست عزیزم اگر خودت رو مسلمان واقعی می دونی یه کم بیشتر دقت کن. در انتخابات باید به اطرافیان نامزد ها هم دقت کرد.نظرات اطرافیان موسوی دربارۀ امام(به موزه رفتن اندیشه هایش) مراجع ( تقلید کار میمونه!) دین(در تقابل آزادی و دین باید آزادی انتخاب شود) و هزار هزار مورد دیگر موجود است.در بارۀ صحبت های اصلاح طلبان چه نظری داری؟اول در دزدی هاآن چه که ثابت شده را در نظر بگیر(امثال کرباسچی) بعد به دیگران تهمت بزن

aMiN - جون 10, 2009

والا ما كه تهمت نزديم واقعيت رو گفتيم!
دزدي هم كه همه در دولت نهم بود و بس
موسوي هم اصلاح طلب اصول گراست!

28. محمد - جون 14, 2009

دردروغگو باید هم رای دروغ داشته باشد.ملت ایران دکترای دروغ را باحمدی داد.صدای انقلاب را بشنوید همان طور که شهه شنید. ما با تو هستیم میر حسین.

29. علیرضا - ژوئیه 30, 2009

میگم امین یه سوال مسخره داشتم ! شرمنده ، میخواستم تو جیتاکم اددت کنم ، نمیدونستم دقیقا آیدیت چیه ، Kojori.a هست یا koiori.a ؟

چاکریم !

30. محمد بهشت آیین - اکتبر 3, 2009

شش ماه تعلیق تمام شد.اسمش بود سربازی نرفتم ولی از سربازی بدتر را گذراندم شانزده ماه شرایط ناهنجار و در گیری. آخرهای نیمسال اول آموزشی بود یک مرد با کله گرد و شکم ور آمده توی راهرو دانشکده این ور و آن ور می رفت.
-«ای کیه ایقدر دور و برش میگردن.»
-«هیس بعدا می گم.»
میانسال با موهای سیخ سیخی کمی وسط کله اش کم پشت شده بود بر عکس مردم زاهدان.موهای کوتاهش کله اش را گردتر نشان می داد.به نظر من یک فرد عادی نشان می داد.
نیمسال تمام شد دیگر او را ندیدیم.با یک 13 و 14 نیمسال اول مشروط شدم.خیلی بهتر از اینها می تواستم نمره بگیرم. سهل انگاری بی برنامگی و کار بی موقع دردسر ساز شد.نیمسال دوم دو درس اصلی و دو درس پیشنیاز به ما دادند.می گفتند نیمسال اول کارشناسی ارشد سخت ترین ترم هست.سخت ترین درس را بهترین نمره گرفته بودم.استاد خوبی هم داشت.درست از زمانی که شروع کردم به خواندن 72 ساعت وقت داشتم .با یک فشار عجیبی شروع کردم به خواندن. با اینکه 12 ساعت با بچه های دوره راهنمایی نق زده بودم با این وجود کارم را می کردم.به هر حال آنچه باید می خواندم را خواندم.همین که پاس شده بودم راضی بودم.به هر حال استاد به سختگیری مشهور بود.درسهای آنالیز هم در کل درسهای چندان جالبی نیستند.درس دیگر را 12 شده بودم که با یک نمره ارفاق به همه کلاس 13 به من داد.این یک نمره به اندازه 12 نمرهه چسبید دمش گرم.استادها کمتر از کاری که کرده بودند از ما انتظار داشتند.
در برابرش خوابگاه جای بسیار بدی بود.درس نخوانهای ایران آمده بودند دانشگاه آزاد آن هم زاهدان. هر کس به علتی.من تو دلم به خودم می بالیدم پدر بزرگم توی 70 سالگی چایی را ترک کرد حالا آمده بودم مرکز قاچاق ایران آن هم از همه نوعش.اگر قاچاق نبود زندگی مردم میخوابید.مواد مخدر توی خوابگاه بدترین چیز بود. دو تا هم اتاقی من هم دست کمی نداشتند.ناسازگاری از روز اول خودش را نشان داد.سیگارشان را تحمل کردم ولی پای بنگ که رسید محکم جلویشان ایستادم.کارم درست بود. تقدیر چنین بود چه تدبیر کنم.جایی که بشود درس بخوانی از خوابگاه تا کتابخانه دانشگاه وجود نداشت آن هم ریاضی .ترم دوم البته می رفتیم توی دانشگاه سراسری .دیدن سوزن توی توالت و خونی که روی دیوار پاشیده شده بود چیز نا خوشایندی بود.سرنگ دیگر شوخی بردار نبود.یک ماه اول را خانه اجاره کرده بودم ولی توی زاهدان آسان نبود.زاهدان گاز نداشت و دنبال نفت دویدن و دنبال آب شیرین دویدن توی سرمای کویری زاهدان یک منشی به تنهایی می خواست.به هر حال خانه را ول کرده بودم و آمده بودم خوابگاه.توی خوابگاه توی مدت کوتاهی یک سلام و علیکی با همه داشتم. یکی از هم اتاقی هایم با زرنگی و کنایه به هم می گفت چهره مردمی آقای احمدی نژاد.اولین سال ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد بود .دو تا هم اتاقی هایم از رفسنجانی حمایت می کردند ولی من از معین.به هر حال همه یک وجه مشترک داشتیم و آن اینکه از لشگر شکست خورده بودیم.با همه سختیها توی خوابگاه و شهر راضی بودم .چون میگذرد غمی نیست.تعریفی نداشت ولی باید تحمل می کردم.
نیمسال دوم دو تا درس اصلی را در نهایت با عباسعلی نورا به ما دادند.دکتر عبلسعلی نورا.دکترایش را از انگلیس گرفته بود.دکترایش هرچی بود به درس ما کاری نداشت.جلسه اول نیمی از بچه ها آمده بودند کلاس.به همین خاطر جلسه دوم درس جلسه اول را تکرار کرد.جلسه سوم دومین مطلب را ارائه داد.جلسه چهارم درس جلسه اول و دوم را ارائه داد و داد وقار کرد که چرا کسی سمیناری ارائه نمی دهد.جلسه پنجم کسی چیزی آماده نداشت و تهدید کرد چنین می کنم و چنان می کنم. از جلسه ششم یکی یکی سمینار دادیم.جلسه پنجم یکی از جالبترین جلسه های آن ترم کلاس بود.کسی هنوز سمیناری آماده نکرده بود .یکی از دانشجویان ورودی سال گذشته ما وارد کلاس شد .کتابی دستش بود.نورا که چیزی آماده نداشت کتاب را از دستش گرفت وگفت فعلا بره بشینه.مثل اینکه می خواست فال حافظ بگیره کتاب را باز کرد فصل پنجم آمد.شروع کرد به درس دادن.یک کمی گفت گیر کرد.چند برگی عقب و جلو کرد و دوباره ادامه داد.چند صفحه ای گفت و دوباره گیر کرد.تعریفها خیلی وابسته به فصل قبل بودند ناچار از فصل چهارم گفت .فصل چهارم مطالب سنگینی داشت نمی دانم خودش هم می فهمید یا نه.آنقدر تند تند می گفت که کسی چیزی سر در نمی آورد.جلسه ماس مالی تمام شد.
چیزهای عجیب و غریب از زمان این گور به گور شده آغاز شد.به هر حال یک کاره سیستانیها بود.وسط نیمسال یکی از هم اتاقیها خبر داد که دیوار اتاق خوابگاه را خراب کردند وهمه چیزهاتون شده پر ازخاک و خودتون را برسانید خوابگاه.خودمان را رساندیم و دیدیم درست است.خبر نداده دیوار کاذب را کنده بودند.خوابگاه قبلا محل آموزشی بود.هر اتاق بخشی از یک کلاس درس بود.به همین خاطر خوابگاه غناص بود.گفتند بعضی ها آمدند اعتراض کردند ما هم وسط سال دیوار را کندیم.
تیرماه رسید و امتحان این درس را دادیم.رفتیم پیش خانم چمنی و گفتیم درس دیگری که با نورا داشتیم دو جلسه بیشتر برگزار نشده زنگ بزنید بگید چه کار کنیم.مسئول دانشکده می گفت رویش نمی شود زنگ بزند.به هر حال به خوابگاه برگشتیم و با فشار مسئولان خوابگاه بار و بندیل را بستیم هر کس برگشت به شهرش.تا همه رسیدند به شهرشان به خانه ها زنگ زدند که آقای نورا فردا می خواهند کلاس بگذارند.مسئولان خوابگاه نگذاشته بودند ما بمانیم. چرا؟ جونشان بیاد بالا.این اتفاقها هماهنگ با هم بود.نرسیده به شیراز دوباره بارو بندیل جمع کردیم که برگردیم زاهدان.خوشبختانه اتوبوس خراب شد.درسی که یک ترم گفته نشده بود می خواست یک روزه گفته شود .آن هم ریاضیات پیشرفته.به هر حال توی دو روز از دو هفته گفته شد.چی گفته شد نمیدانم.امتحان را هم مرداد ماه گذاشتند.علتش را می دانستم ولی در این مجال نمی گنجد بنویسم.به هر حال کاری کردند که ما توی کلاس شرکت نکنیم. بی هدف نبود.مرداد ماه از 5 تا پسر یکی در امتحان شرکت نکرد و3 تای دیگر برگه سفید دادیم.کلاسی برگزار نشده بود که بخواهیم چیزی بنویسیم.بعدها بهانه کردند که دوره کارشناسی ارشد دوره پژوهشی است وآموزش معنا ندارد شما باید خودتان می خواندید.اصلا بدون کلاس بلید بیایید امتحان بدهید.گفتیم اگر آموزشی نیست چرا یک ترم توی شهر ما را علاف می کنید.اگر آموزشی نیست نیازی به یک ترم در این شرایط قرار گرفتن نیست.توی درس اول که کلاس برگزار شده بود نورا سمیناری را که من ارائه داده بودم به نام خودش در سمینار فازی شیراز ارائه کرده بود و نشان می داد کار پژوهشی هم معنا ندارد.
قرار شد شهریور دوباره برویم امتحان درس دوم را بدهیم.من به خاطر مسئله سربازیم رفتم.اول سال بعد می توانستم معافی بگیرم.به هر حال می خواستم این دوره طی بشود.اگر نمره توی مرداد ماه داده شده بود آموزشی را باید صد در صد می رفتم. روح ا… کیانی ازم خواسته بود بیام و توی شهریور امتحان بدهم.سیستانی مودب و اگر مسئله قومی آنقدر زیاد نبود پایه خوبی با هم می شدیم.مرداد ماه که امتحان دادیم همین که از سر جلسه بلند شد من هم بلند شدم داشت با مسئول جلسه چانه می زد که اسمش را ننویسد و برگه را سفید بدهد .قبول نکرد اسم نوشته برگه را به مسئول جلسه داد.من فقط شماره یک را نوشته بودم اسمم را نوشته برگه را به مسئول جلسه دادم.درسی که 2 جلسه بیشتر کلاس برگزار نشده بود 7 تا سوال مهم کتاب آمده بود.اگر می خواستی از روی کتاب پاک نویس کنی هرکدام نیم ساعت طول میکشید چه برسد خودت بخواهی حل کنی.سنگین از سر جام بلند شدم.هنوز نمی دانستم با چه اعجوبه ای طرفم.خودش سر جلسه نبود راحت توانستیم در برویم.گفته می شد پرسش فاکس شده است.از تهران یا زاهدان یا خود دانشکده را نمی دانم من فقط نقل قول می کنم.نه به درس دادنش و سر کلاس آمدنش نه به امتحان گرفتنش.درست مثل استادهای ترم قبلمان بود فقط پشت و رو.یک ساعتی از جلسه گذشت از پله های دانشکده بالا رفتم .دیدم یکی دیگر از پسرها هم داره چونه می زند می خواست اسمش را ننویسد.آن هم یک ساعتی نشسته بود و آخر برگه سفید داده بود.حالا سه نفر برگه سفید داده بودیم ویک خل وچل هم این همه از شهرش کوبیده بود آمده بود تا دم در دانشکده و امتحان نیامد بدهد.یک نفر دیگر هم نمره نیاورد.توی آن درس پسرها همه افتادند ودخترها همه نمره گرفتند.چرا؟ نورا بهتر می داند .ولی این هم از آن شگفتی ها بود .از اعجوبه جز شگفتی سر نمی زند.نمی دانم از آسمان که می بارید چرا فقط بدش به ما می رسید.شهریور امتحان گرفته نشد.خوشبختانه ما سه نفری که برگه سفید داده بودیم معدل دروس اصلیمان یکسان بود.احتمال اینکه مجموع نمره های سه نفر حتی اگر فرض کنیم حتما نمره میان 5 تا 15 می گیرند با هم برابر شود خیلی کم است.از وقتی با این اعجوبه برخورد کردم از این احتمالهایی که در صدشان خیلی کم است آنقدر برخورد کرده ام که نگو و نپرس.تنها چیز نشدنی خود نشدنی است.پیچاندن من کار آسانی نبود . سر تو کار نورا در آوردن هم آسان نبود.ماندم تا به شرایط بهتری برسم.شرایطی که هرگز به دست نیامد.
هفته اول مهر ماه نورا می آمد .یعنی خیلی کار داشت.روی صندلی هواپیما می نشست می رفت تهران.روی صندلی هواپیما می نشست می رفت شیراز.روی صندلی هوایما می نشست می رفت زاهدان.کار خاصی توی شهر غریب نداشتم و روزها خیلی دیر می گذشت.هفت هشت ماه تحملش کرده بودم یکی دو ماه دیگر روش.از ده روز بیشتر آنجا بودم و مجبور بودم روزه برم.جای مشخصی نداشتم.چند روزی در خوابگاه معلم گذراندم.بعد پیش بچه های دانشگاه سراسری رفتم.یک هفته ای پیش آنها بودم .هیچ چیزی مشخص نبود.تازه می فهمیدم بچه های دانشگاه سراسری ترم گذشته چی کشیدند.افشاری نفر می گفت ترم دوم که نورا هنوز نمره ترم اول را نداده بود روی تخت دراز می کشیدم و دستم زیر سرم بود و هیچ کاری نمی کردم.جویا شدم چه بلایی سرشان آورده بود.نیمسال اول درس تحقیق در عملیات پیشرفته یک و دو درس دیگر را بهشان داده بودند.همان درس کذایی که تا شهریور ما را کشانده بود.چند تا از دخترها اعتراض کرده بودند که نورا درست درس نمی دهد نورا به جز یکی دو نفر با نمره پایین بقیه را انداخته بود و عز والتماسها شروع شده بود.نیمسال دوم و تابستان نمره نداده بود و حالا قرار بود بیاید و نمره بدهد.بی وجدان یکسال ملت را چرخانده بود حالا هم بیاید چه نمره ای بدهد.درس مهر ماه سال گذشته را مهر ماه امسال می خواست نمره بدهد.چهارشنبه با بچه های دانشگاه سراسری سراغ نورا رفتیم.افشاری نیمسال دوم با نورا پایان نامه گرفته بود و شده بود نوچه نورا.رفت داخل و آمد.نورا درسی که همه را انداخته بود همه را نمره داد.بدون اینکه حتی برگه ها را تصحیح کند.سیاست چماق و هویج.چماق گنده هویج گنده.ما تا نیمسال دوم خبر داشتیم که هنوز نمره نداده است .دو تا درس اصلیمان با این مردیکه بود.اعتراض می کردیم ولی غیر مستقیم .به گوشش می رساندیم ولی مودبانه.نورا رئیس منطقه یک دانشگاه آزاد بود شامل استانهای فارس و کهگیلویه و بویر احمد و بوشهر.این جوری نبود که به این سادگی باهاش در بیفتی.حالا هر چقدر هم که گند بزند.هزار مار درآستین داشت .هزار نوچه.خراب کردن دیوار اتاقمان بی دلیل نبود .یکی از هم اتاقیها دوره کارشناسی را در دانشگاه سراسری زاهدان گذرانده بود.چیزهایی می گفت که با دروغ و اغراق قاطی شده بود و ما زیاد باور نمی کردیم.5 سال بیشتر از ما در زاهدان بود وچیزهایی دیده بود.دل خوشی از سیستانیها نداشت و خراب شدن دیوار چوب حرفهای او بود.نورا را مسخره می کرد و می گفت وقتی نمره می دهد برگه ها را توی چهار پله خانه شان می ریزد و یازده و دوازده و سیزده وچهاره می دهد.افشار چنین چیزی را تایید کرد.حوصله تصحیح کردن نداشت.کاری نمی کرد مگر اینکه مجبور شود.پس از اینکه نورا نمره های سال گذشته را به آموزش دانشکده داد من وارد اتاق شدم.خانم سلجوقی دانشجوی دکترای نورا و رئیس دانشکده علوم انسانی دانشگاه آزاد مقاله ای آورده بود و برای نورا می خواند.نمی دانم نورا بیشتر می فهمید یا سلجوقی.گفتم اگر ممکن است یکبار دیگر از ما امتحان بگیرید.گفت نمی شود دیگر نمره ها را دادیم.گفتم آزاد که راحتتر از سراسری هست شما هم خودتان رئیس منطقه هستید.گفت دانشگاه آزاد اصلا امکان پذیر نیست .سلجوقی هم نه گذاشته نه برداشته گفت اصلا امکان پذیر نیست.دانشگاه آزاد کاسه از آش داغ تر بود . آمدم بیرون. پنجم مهر ماه هزار و سیصد و هشتاد و پنج.
از شنبه بعدش رفتم خوابگاه دانشگاه آزاد پیش یکی از بچه ها ماندم. ماه رمضان بود و آخوندی آمد و حرف زد .بچه ها هم سوال می کردند و اعترلض می کردند.کتاب زیاد خوانده بود ولی جمع و جور تو ذهن نداشت .یکی دو روزی گوش گرفتم ولی از روز سوم می دانستم چه جوری جلو برم.مودبانه بحث می کردم و ایرادهاشو بهش می گفتم.تو سیاست نمی توانست کل کل بکند.نامه ای نوشته بودم و توی خوابگاه آوردم برایش خواندم .متن نامه اینگونه بود که شرح وضعیت نیمسال دوم که با نورا درس داشتیم و اینکه هزینه ای که نزدیک به یک میلیون تومان می شود حقوق 4-5 ماه پدرانمان است و برای برگزاری 2 جلسه کسی از رئیس دانشکده یا آموزش یا مسئول دیگری پاسخگو نیست چرا که دست کم باید بر کار استادی که می آورند نظارت کنند.در حقیقت نورا چنین کاری می کرد که یک درس در دانشگاه آزاد می گرفت و به نام استاد پروازی به زاهدان می آمد.حال آنکه خودش بومی منطقه بود .عضو هیات علمی دانشگاه سراسری بود و موظف بود هر هفته به زاهدان بیاید.شهوت دوران پیری مال و مقام است و بعید می دانم نورا پول از جانش کنده میشد.هزینه هواپیما را به احتمال زیاد دانشگاه آزاد می داد.چهار شنبه نوزده مهر ماه هشتاد و پنج.
نمره درس تحقیق در عملیات ما بیست و دوم مهر ماه داده شد.کیانی هنوز پیگیر بود تا بتواند کاری بکند.به ما گفتند صبر کنید داریم پیگیر می شویم.سر کلاس می رفتیم و کارمان را ادامه می دادیم. نامه نگاریها به جایی نرسید.مشکلاتی بروز پیدا می کرد. عمد یا غیر عمدش را نمی دانم.آن کاری که آنها می خواستند بکنند من قبول نداشتم.می خواستند یک مدرک جعلی به دستمان بدهند و کارمان را ادامه بدهیم .با سازو کارهایی که بلد بودند.آخر بعد از چهار ماه گفتند بفرمایید بروید.به این سادگی نگفتند یک بهانه محکم ازم می خواستند.می خواستند مطمئن باشند چیزی را لو نمی دهم.هزینه کرده بودم .وقت گذاشته بودم و حق خودم می دانستم که آموزش درست ببینم.نورا سر کلاس نیامده بود من باید تاوان می دادم.برگه ای دارم که متن آن جالب است.در آن گواهی آورده شده است من به صورت حضوری و تمام وقت و روزانه مشغول به تحصیل می باشم . چیزی که وجود نداشت.سال 84 و85 این واژه ها معنای خودشان را داشتند.اگر تا به حال تغییر پیدا نکرده باشند.
نامه ای را که توی خوابگاه خوانده بودم کار خودش را کرده بود.ترم سوم نورا سر کلاس می آمد.نورا در کل آدم ترسویی است و به شدت دنبال مال و مقام.حیوانی که بد نیش می زند. باید سرش را کوباند وگرنه دست بردار نیست.نوعی روش سادیسم گونه. رقیب را له میکند.از مروت و انصاف خبری نیست.در ضمن مانند پدر خوانده فرزندانش را به شدت حفظ می کند.در حقیقت خود مافیاست.رحم به گرگ ستم به گوسفندان است.همین الان مطمئن هستم اگر لحظه ای بداند می تواند ضربه بزندچنین کاری را می کند.
از دانشگاه نوشتم سراغ بیرون از دانشگاه بروم.سیستانیها چیزهایی می گفتند که عمدتا نباید خبردار می شدند.با آزمون و خطا فهمیدم که تلفن ها شنود می شود.در زاهدان برایم عجیب نبود . همه چیز دست سیستانیها بود. نورا هم یکی از روسای قبیله.سازو کارهایی بوجود آمده بود که توانسته بودم بخشی از خبرها را بگیرم. چیزهایی درباره من فهمیده بودند.مطالب را روی دستم می نوشتم و نتیجه گرفته بودندآدم فراموشکاری باید باشم.پیاده روی زیاد زخم کهنه ای را بیدار کرده بود.به خوبی فهمیده بودند کمی می لنگم.چیزهایی پیدا کرده بودند که ننوشتنش بهتر است.البته من به آنها عادت کرده ام ولی فکر نمی کنم همه تحمل شنیدنش را داشته باشند.همان بهتر که آدم خیلی چیزها را نمی داند.از آنها به عنوان ابزار فشار استفاده می کردند.پیش از این جاهای مختلف چندین بار به سرم آورده بودند.دیگر پوستم کلفت شده بود.در حقیقت ته و توی زندگیم را تا جاییکه توانسته بودند در آورده بودند.این که از قضایای چندین سال قبل خبردار شده بودند برایم عجیب بود. از کجا ؟ تا حالا کسی چیزی نگفته است.تا حالا همه منکر می شوند.انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.خوبیش به این است کسی تکذیب هم نمی کند. یعنی چنین چیزی هست ولی کسی انجام نداده.امروز دست کم می دانم چگونه به دستشان رسیده.به هر حال مسلمانها با هم خواهر و برادرند و خواهر وبرادرها به هم محرم.
مهر ماه تمام شد و وضعیت ما مشخص نبود . توی خوابگاه خیلی از بچه ها را می شناختم و خودم را توانسته بودم جا کنم.یک کارت سلف اضافی هم به دستم رسیده بود و ناهارم جور شده بود.حساب این را نکرده بودند که یک ماه می توانم بمانم.گفته بودند 2-3 هفته ای می رود برای سیستانیها کار را ردیف می کنیم.تا حالا همه چیز را خراب کرده بودم .ناچار شده بودند نمره را رد کنند.نمره تحقیق از دانشکده به آموزش رسیده بود.من گفته بودم توی امتحان شهریور شرکت نمی کنم و حتی گفته بودم یک نفر دیگر جایم امتحان بدهد .به هر حال به خیالم خودم مقصرم نه نورا .شهریور که رفتم کارها خراب شد.حالا تا آخر مهر ماه مانده بودم .حال همه سیستانیها آمده بود سر جاش.بچه های خوابگاه ازم می پرسیدند چی شد؟برای انکه دروغ نگفته باشم چیزهایی می گفتم.
پول دانشگاه آزاد شیراز به خوبی در زاهدان خرج می شد .شیرازیها با دانشگاه سراسریشان نیازی به دانشگاه آزاد نداشتند.به هر حال دانشگاه شیراز بود هر چند شیرلزیها کمتر درونش بودند.باید زاهدان ساخته می شد هر چند به خرابی شیرلز تمام بشود.نامه نوشتم تا بتوانم در روزنامه خبر چاپ کنم.نامه فوق العاده بود.پیش آقای مدرسی توی روزنامه خبر که بردم گفت حتما چاپ می شود.نامه پارسی نوشته شده بود.کمترین واژه عربی به کار رفته بود با این وجود سلیس وروان بود.نامه چاپ نشد ولی مصیبتهایش رسید . توی زاهدان می خواستند پرونده اخلاقی درست کنند.چیزی از من نمی توانستند پیدا کنند.می دانستم که نورا نماینده مجلس بوده است.مدتها کوشیدند پرونده سیاسی درست کنند.تقریبا یک ماه و نیم دو ماهی که از پایان آبان ماه تا زمان تسویه حسابم فرصت داشتند.هم کلام با کسانی می شدم که من آنها را نمی شناختم ولی آنها آگاهی خوبی از من داشتند.آخر نیمسال موقع امتحانها بود .همه بچه ها به خوابگاه آمده بودند وناچار به خوابگاه معلم رفتم.خوابگاه ده تا تخت داشت و چون موقع امتحاتها بود 5-6 نفری بیشتر نبودیم.با کسی آشنا شدم به نام آرش قائدی.خودش را شیرازی جا زد.توی شهر غریب دو تا همشهری زود همدیگر را پیدا میکنند.زیاد پر حرفی می کرد.من سعی کردم ازش فاصله بگیرم.به دلم نشنسته بود.بالاخره باید سلام و علیکی می کردیم.لهجه اش کاملا مال شرق کشور بود.کله کچل و خربزه ای شکلش من را یاد کلیمی های شیراز می انداخت.بازوی باریک باریکش برایم تعجب آور بود ودردی که توی دستش احساس می کرد.سبزه رو با قد متوسط.شماره تلفنی خواست که بهش بدهم فکر نکنم چنین کاری کردم.توی سه روزی که بود شاید3-4 ساعتی بحث کرد.توی نامه به جای بید واژه اکالیپتوس را به کار برده بودم.اکللیپتوس نوعی از بید است.جایی که مردم عادیش فارسی را درست تر از دانشگاهیها حرف می زنند تا حالا نشنیده بودم کسی اکالیپتوس را به کار ببرد.اکالیپتوس فارسی نیست.نامه آنقدر خوب نوشته شده بود که عمد به کار رفته در آن برای هر کسی مشخص نبود.این که کسی بشیند جلویم و درباره نامه حرف بزند آن هم نامه ای که چاپ نشده بود ماهیت فرد را برایم مشخص می کرد.گفت سعدی زندگی می کند و شماره تلفنی بهم داد.شماره این بود8311451.دی ماه هشتاد و پنج.پاپیچش شدم که لهجش اصلا شیرازی نیست.گفت زیاد تو ایران چرخیده.خودش را معلم یکی از هنرستانهای زاهدان معرفی کرد.همکلاسی به نام قائدی تو شیراز داشتم .با این وجود این قدر خراب کرده بود که چیزی ازش نمی توانستم باور کنم.به هر حال نظرش نسبت به من مثبت بود و به خیر گذشت.روزی که رفت شب ساعت 2 بعد از نیمه شب 2 بامداد کس دیگری آمد.اینقدر خرت و پرت کرد که همه را بیدار کرد.بیرون سرد بود و تا آمد سیگارش را روشن کرد.تا صبح 6-7 تا سیگار کشید.سیگاری که بوی لاستیک سوخته می داد.از دومین سیگار که کشید داشت سرم می پکید.ساعت 8 صبح بود که اهل خوابگاه معلم داشتند می دویدند برسند به کارهای اداریشان.فقط من دانشجو بودم.رو تختی را کشیدم روی سرم و توی دلم از بوی سیگار مردیکه می لندیدم.رو تختی پارچه نازکی بود و رفت وآمدها را می دیدم.روی نزدیکترین تخت کنار در خوابیده بودم.»جونش بیاد بالا با آن سیگارش زودتر ول نمی کنه بره»آخرین نفر در حال بیرون رفتن بود.بالای سرم ایستاد و گفت «مگر امتحان نداری.»توی تخت خشکم زد .همان روز از خوابگاه بیرون رفتم.
مسئله روز مسئله انرژی هسته ای بود.کوچکترین مخالفتی آن هم تو زاهدان مصیبت بار بود.همیشه آماده بحث بودم.به هر حال یک سال و نیم در خوابگاه چیزهایی یاد گرفته بودم که بیست و چند سال در شیراز یاد نگرفته بودم.ایالت پلیسی و خود مختار سیستان و بلوچستان جدای از ایران بود.همه کثافت کاری می شد تنها پرونده سازیها به مرکز می رسید.من به هر حال مهر ماه از دانشگاه اخراج شده بودم.تسویه حساب نکرده بودم.انکار نمی کنم در نیمسال سوم نورا را به شک و تردید انداخته بودم.شک وتردیدی که همیشه توش ماندند.آنها نمی دانستند با کی طرفند.اگر می دانستند با یک فرد عادی طرفند نابودم می کردند.از این می ترسیدند پرونده سازی کنند خلاف این ثابت شود.به هر حال به این نتیجه رسیده بودند کاری به کارم نداشته باشند.به نظر می رسید نوعی مخالفت با نورا در زاهدان وجود داشت.من روابط خوبی با سیستانیها داشتم.او نمی خواست بهانه دست کسی بدهد.به هر حال سیستانیها از کثافت کاریهای خودشان بهتراز بفیه خبر داشتند.توی آن دو ماه مدام افراد خاصی را جاهای مختلف شهر می دیدم.از من چی می خواستند نمی دانم.چیزی که در این چند سال آنقدر برایم اتفاق افتاده است که به عنوان یک روش اطلاعاتی کاملا برایم شناخته شده است.احتمال اینکه یک فرد را توی شهر چند صد هزار نفری توی مدت کوتاهی چندین بار ببینی تقریبا صفر است.اگر چیزی بگوید که نظرت را جلب کند واویلاست.این احتمالها در حالت طبیعی هیچگاه اتفاق نمی افتد.تازه احتمال 60یا70 در صد احتمال پایینی است.احتمالهای کمتر از 60-70 در صد باید به عمدی بودنشان شک کرد.احتمالهایی که همیشه در این چند سال اتفاق افتاده اند.نعوذ باا… معجزه هستند.چه شگفتی هایی که مردم ازآن بی اطلاع هستند.کشتن یک فرد عادی توی آن شهر کاری ندارد .کافیست بدانند کسی دنبالت نیست .کسی اطلاعی ازت ندارد.البته شاید به سرو صدایش نمی ارزد.باید مجرم انگیزه کافی داشته باشد.بلوچها چرا به من کاری داشته باشند آن هم در حالیکه سیاستشان این است که به شیعه های غیر سیستانی کاری نداشته باشند وتا تفنگ رویشان نکشی تفنگ رویت نمی کشند.آنها از بی عدالتی ناراضی هستند .از کثافت کاری سیستانیها.من خوشبختانه نه بسیجی بودم نه سرباز.آسان نبود دم تیرم بدهند.شرایط جور نبود و نگذاشتم جور شود.اطلاعات عمومی سیاسی ام کمکم می کرد تا بدانم چگونه حرف بزنم.توی بحثهای یک سال ونیم خوابگاه هم کمی ماهر شده بودم.چرت و پرت نمی پراندم.اهل شوخی هم نبودم و خوشبختانه مسائل سیاسی را به تمسخر نمی گرفتم.بهانه دست کسی نداشتم.در حقیقت این شک و تردید از همان نیمسال اول ایجاد شده بود .به هر سختی بود گذشت .تسویه حساب کردم وبه شیراز برگشتم.
از زاهدان تصمیمم را گرفته بودم یا سرم را می گذارم یا حقم را می گیرم. شیراز که آمدم به کانون وکلا رفتم تا وکیل خوبی را پیدا کنم.اسم چند نفر که مشهورتر بودند را درآوردم.نیمه اول بهمن ماه هشتاد و پنج بود.بار اول با هیچ کدامشان نتوانستم تماس بگیرم.آنهایی که پیغا گیر داشتند پیام گذاشتم.یکی از آنها تماس گرفت و با هم صحبت کردیم.کامل از شکایت منصرفم کرد.به شک افتادم نکند شیراز هم تلفن ها شنود می شود.امتحان کردم متاسفانه درست بود.نورا صرفا رئیس قبیله نبود.الکی نبود سالها توانسته بود تو شیراز بماند.با این وجود کارم را ادامه دادم.از تلفن عمومی استفاده می کردم.یکی از از خویشاوندان نزدیکمان که کاسه از آش داغ تر بود پیشنهاد عجیبی داد.گفت برو پیش روانکاو از دانشگاه اخراج شدی ممکن است دچار افسردگی شده باشی.خیلی جا خوردم .از آن اتفاقهای نادر و ناخوشایند بود.بالاخره گفتم باشه و میرم.درباره اش شنیده بودم .رفتم مطب و همان اوایل بهمن ماه وقت گرفتم.هرچه در زاهدان اتفاق افتاده بود را برایش تعریف کردم.توی نیم ساعت تند وتند حرف می زدم.وقت تمام شد وخیلی چیزها را نگفته بودم.می دانستم بیماری افسردگی چیست و چه عوارضی دارد.دست کم آنجا سعی می کردم رعایت کنم.ناراحت بودم ولی نمی خواستم چیزی نشان دهم.گفت افسرده نیستی.نفسی کشیدم.گفت برای هفته آینده وقت بگیرم.مسئله خاصی هست؟هورمونهای نمیدانم فلان وفلان وقتی اندازه شان کم وزیاد می شود ممکن است فکر منطقی دچار اختلال شود.دانشجوی رشته ریاضی هستی .بله فیلم یک ذهن زیبای جان فوربز نش را دیدم. می دانم حرفهایی که می زنم منطقی است.بله اسکیزوفرنی داری.منتظر همه چیز بودم مگر لین.نامه ای به یکی از دکترهای مغز و اعصاب نوشت و دو تا قرص بهم دادند.قرصها روی اعصاب مرکزی اثر می گذاشتند.برای بیمارها شاید خوب بودند ولی برای آدم سالم وحشتناک بودند.کسی را می خواستی دیوانه کنی کافی بود روزی یک دانه اش را بریزی تو خوراکش.از چندین داروخانه درباره داروها پرسیدم.واکنشی که داروگرها می دادند جالب بود.بیمارتون کیه؟خودم.وا می رفتند.حتما بخور.باشه منتظر همین بودم.دروغ نگم یکی دو تا شو خوردم.وحشتناک بود.بنگ هم اتاقیهام این جوری روم اثر نگذاشته بود.این تو بمیری از این تو بمیریها نبود.تو بد مخمصه ای افتاده بودم.به جای وکیل گیر دکتر افتاده بودم.دکترایش را از انگلستان گرفته بود .عضو هیات علمی دانشگاه شیراز و رد کردن نظرش کار آسانی نبود.حالا می فهمیدم کیانی چه منظوری داشت.توی زاهدان کیانی اشاره ای یه دیوانه بودن می کرد.من فکر می کردم از این که با نورا در گیر شدم دیوانه می خواندم.می خواست منصرفم کند.زیاد وراجی کرده بودم.شاید داشت بهم علامت می داد.روز آخری که توی زاهدان بودم یکی از سیستانیها را دیدم.همان اتفاقهای ناخوشایند.گواهینامه باطل شده ای را به دستم داد.ازم خواست پیش روانکاوی بروم وبرایش گواهی بگیرم.گواهی از طرف اون بگیرم.گفتم این همه روانکاو تو زاهدان هست پیش یکیش برو.گفتم اصلا خودت بنویس بعد برو پیش یکیشون مهری بزن پاش.اینجا که همه از خودن نیازی به گواهی هم نداری.شیراز که آمدم گواهینامه را کناری گذاشتم ولی بعد از طریق یک رابط گواهینامه را بهش برگرداندم.دستکم سه بار من را به سوی روانکاو کشاندند.مردن راحت تر از این است که سالها با عوارض داروها زندگی کنی.هیچ حیوان درنده خویی نیست که بویی از شفقت نبرده باشد من بویی از شفقت نبرده ام پس من حیوان نیستم.مرگ نابودی نیست ولی جنون با داروها نابودی است.چرا که علاوه بر جسمت عقل و خرد و زبانت را هم می بندند.بدتر از مرگ بسیارست و گذر کردن از روزهایی که مرگ آسان تر است چقدر دشوار.خون دلها خورده ایم. من معتقدم ابتدای برنامه بود.وحشتناک بود وحشتناک.
جلسه بعد را لغو کردم.گذاشتم بره تحقیق کند.واکنش افراد خانواده را می سنجیدم تا به چه نتیجه ای رسیده است.همه می دانستند الا خودم.با اینکه عین واقعیت بود جلسه بعد روی گفته های خودش پا فشاری کرد.دیگر نرفتم.گفته بود حالش بدتر می شود .گفته بودم در مطبش را تخته میکنم.خدا را شکر که خودم را به آدم بد صفت نسپردم.پدر و مادرم هنوز گیجند.کاری نمی توانم برایشان انجام دهم.مگر اینکه فهم خودشان بالا بره.قبلا هیچ نمی دانستند و نادان بودند.امروز هنوز نادان هستند.از این نادانی و نفهمی در شگفتم که دانستن هم چیزی از نادانیشان کم نکرد.هیچ چیز سخت تر از این نیست که کنار آدم نادان زندگی کنی.
پیش از نوروز هشتاد وشش نامه ای به آقای خامنه ای نوشتم.توی آن تنها یک پیشنهاد بود.ورق برگشت.نورا به یقین رسیده بود که سرش کلاه رفته است .شاید خوشحال بود که پرونده سازی نکرده.به تکاپو افتادند کارشان را درست کنند.یکی از این کارها برگرداندن گواهینامه بود.می توانستم حدس بزنم نورا از کدام آخور می خوره ولی دامنه نفوذشان را نمی دانستم.
بهار هشتاد و شش خواستم آقای خاتمی را ببینم.همه وجود چشم و گوش و مغز شده بودم.از سوی آقای خاتمی پاسخی نیامد .ولی هاشمی رفسنجانی جواب داد.جوابش را توی روزنامه دریافت کردم.مافیای قدرت احساس می کرد سرش کلاه رفته است.حالا می خواستند من را بخرند.تلفن زدند که بیا درس را ادامه بده.پیامک فرستادند.چقدر سیستانیها تحویل گرفتند ولی هیچ کاری نکردند.توی جریان بد سیاسی قرار گرفتم.مزاحمت های تلفنی که می کوشیدم توی شش ماهه ای که مخابرات شماره ها را نگه می دارد کار را به نتیجه برسانم ولی کارها به تاخیر می افتاد.نامه ای که توی روز نامه خبر چاپ نشد ولی به Emailی که پایین کاغذ نوشته بودم ویروس آمد.گوشی تلفن همراهی که بدون بلوتوث ویروسی می شد.بعد ها شبکه خبر از قول مخابرات اعلام کرد ما نمی توانیم برای ویروسهایی که روی شبکه می فرستند کاری بکنیم و چه کارهایی که این گروه مافیایی می کردند و من نمی فهمیدم و خدا را شکر.اگر بیش از اندازه بفهمی به راستی مجنون می شی.پیغام کتبی توی شرکتی که کار می کردم قرستادند که یعنی حتی نمی گذاریم کار کنی.بدون اجازه ما حق زندگی هم نداری.7-افزایش خود کنترلی. در حقیقت نورا برای گندکاری خودش کار را سیاسی کرده بود.مطمئن بود با سیاسی کردنش من را داغون می کند و البته واقعا داغون کرد.گرچه چیزی هم برای خودش نماند.من به حقم نرسیدم و کسی هم زحمتی به خودش نداد.جز یک نامه به آقای هاشمی شاهرودی همه نامه ها بی پاسخ ماندند.کی حاضره برای کس دیگری خودش را توی دردسر بیندازد.عدالت چرته آن هم تا زمانی که جنایتکاری قانون وضع می کند و در بخشهایی هم مجری قانون می شود.
محمد بهشت آیین 6/7/88

31. m.tolooei - اکتبر 19, 2009

با سلام خدمت مدیریت سایت وبسایت جالب و زیبایی دارید اگر مایل به تبادل لینک هستید که مایه خوشحالی ما می شود ما را با نام راحت دانلود لینک کرده و به ماخبر دهید تا لینکتان کنیم با تشکر مدیریت راحت دانلود http://www.rahatdownload.com

32. سمیرا - اکتبر 28, 2009

سلام
وبت عالیه
دوست عزیز خوشحال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم
اگر هستی وب منو با نام
http://www.luxbazar.blogfa.com
لینک کن خبر بده تا لینکت کنم.
ممنون……….. موفق باشی

33. infobank - ژانویه 23, 2010

با سلام:لطفا به دلیل تحرکات اخیر در نظام بانکی کشور هر چه سریعتر حساب های نقدی خود را از شعب بانک ها خارج کنید و تا آنجا که امکان دارد وجه نقدی به شعب بانک ها واریز نکنید.تا ضرری متحمل نشوید.با تشکر

34. saman - فوریه 17, 2010

سلام. اگر مایل به تبادل لینک هستید خبر بدید. آمار + 10000 تشکر

نام لینک من: دنیای شگفت

35. پویان - سپتامبر 28, 2020

درود بر شما
اضحار نظرتون رو درباره وبلاک نویسی در سایتی خوندم
بنظره من کسی که وبلاگ نویسه و طراخی سایت میدونه باید کل خدمات دیجیتال مارکتینک رو هم بدونه
بنابراین سینک کردن وبلاگ به پیج اینستاگرامی
پینترس تلگرام و واتسپ و ترفنددهای تبلیغ و استراتژی خوب و خلاقانه بسیار مبشه خوب پول دراورد
ما در خال خاضر محصول جوانساز یونیک امریکایی با فرمول سلول بنیادی با صدها رفرنس معتبر رو در اختیار داریم و با سوشال مدیا پیج هایی که زیر دستمون فعالیت میکنن رو به درامد های ۱۰ میلیون به بالا رسوندیم
کسانی که قابلیت اجرایی و سواد کاریشون به مراتب از شما کمتره
بنابراین با استارت کار جدیدی که ما زدیم و داشتن محصول یوتیک که کاربردهای ضد سرطانی و ضد زکیل تناسلی و موارد جنسی و کرم های جوانساز داره بسیار در فضای محازی با استقبال خوب روبرو شده
لذا بنده برای پیشنهاد کاری شما رو دعوت میکنم به یک نشست کاری


بیان دیدگاه